الهی
الهی نام توماراجوازومهرتوماراجهاز
الهی ضعیفان راپناهی،قاصدان رابرسرراهی،مومنان راگواهی ،چه بودکه افزایی ونکاهی؟
الهی ای سزای کرم وای نوازنده ی عالم نه باجزتوشادیست ونه بایادتوغم
الهی نه جزازیادتودل است نه جزازیافت توجان پس بی دل وبی جان زندگی چون توان؟
الهی آنچه ماخودراکشتیم به برمیاروآنچه توماراکشتی آفت ماازآن بازدار
الهی ازنزدیک نشانت می دهندوبرترازآنی ،وزدورمی پندارنت ونزدیکترازجانی ،موجودنفس های جوانمردانی ،حاضردل ذاکرانی
الهی همگان درفراق میسوزندومحب دردیدار،چون دوست دیده ورگشت محب راباصبروقرارچه کار
الهی فریادازاین خواری خود،که کس راندیدم به زاری خود
خداوندا!یک دل پردرددارم ویک جان پرزجرعزیزدوگیتی !این بیچاره راتدبیر
الهی درسرآب دارم ،دردل آتش،درباطن نازدارم درظاهرخواهش،دردریایی نشستم که آن راکران نیست،به جان من دردی است که آن رادرمان نیست،دیده ی من برچیزی آمدکه وصف آ رازبان نیست،خصمان گویندکاین سخن زیبانیست،خورشیدنه مجرم ارکسی بینانیست
الهی آن راکه نخواستی چون آیدواوراکه نخواندی کی آید؟ناخوانده راجواب چیست وناکشته راازآب چیست؟تلخ راچه سود گرش آب خوش درجواراست وخوارراچه حاصل ازآن کس بوی گل درکناراست؟آری نسب نسب تقوی است وخویشی،خویشی دین
الهی ازخاک چه آیدمگرخطاوازعلت چه زایدمگرجفاوازکریم چه آیدجزوفا
گرآب دهی نهال خوکاشته ای ورپست کنی بناخودافراشته ای
من بنده ی همانم که توپنداشته ای ازدست میفکنم چوبرداشته ای
الهی چه زیباست ایام دوستان باتو،چه نیکوست معاملت ایشان درآرزوی دیدارتو،چه خوش است گفتگوی ایشان درراه جستجوی تو،چه بزرگواراست روزگارایشان درسرکارتو
الهی همه به تن غریبندومن به جان ودل غریبم،همه درسفرغریبندومن درحضرغریبم
کی باشدکین قفس بپردازم درباغ الهی آشیان سازم
الهی ازوجودتوهرمفلسی رانصیبی است ازکرم توهردردمندی راطبیبی است ازسعت رحمت توهرکسی رابهره ایست ازبسیاری صواب برتوهرنیازمندی راقطره ایست برسرهرمومن ازتوتاجی است دردل هرمحب ازتوسراجی است ،هرشیفته ای راباتوسروکاریست هرمنتظرراآخرروزی شرابی ودیداریست
الهی چندپنهان باشی وچندپیدا،که دلم حیران گشت وجان شیدا،تاکی این استتاروتجلی،کی بودآن تجلی جاودانی
الهی آمدم بادودست تهی بسوختم برامیدروزبهی چه بوداگرازفضل خودبراین خسته دلم مرهم نهی
الهی به بهشت وحورچه نازم مرادیده ای ده که ازنظری بهشتی سازم
الهی بنده راازسه آفت نگاه دار،ازوسواس شیطانی وازهواهی نفسانی وازغرورنادانی
الهی توبه رحمت خویشی ومابرحاجت خویشیم ،توانگری ومادرویشیم
الهی اگرازدوستانم حجاب بردارواگرمهمانم مهمان رانکودار
الهی همه ازتوترسندومن ازخود
ازهمه نیکی دیده ام وازخویش همه بد
الهی به عزت آن نام که توخوانی وبه حرمت آن صفت که توچنانی دریاب مراکه می توانی
الهی ازکشته ی توخون نیایدوازسوخته ی تودود،کشته ی توبه کشتن شادوسوخته ی توبه سوختن شاد
الهی ندانم که جانی یاجان راجانی نه اینی نه آنی ای جان رازندگانی حاجت ماعفواست ومهربانی
الهی دردلهای ماجزتخم محب مکاروبرجان های ماجزباران رحمت مبار
الهی حجاب هاراازسرراه بردارومارابه مامگذار،برحمتک یاعزیزیاغفار